چند لحظه زندگی برای یکدیگر

پرواز را به خاطر بسپر...پرنده مرده است

 

آسوده بخواب سارای کوچک-این دنیای پست و حقیر لیاقت وجود تو را نداشت.این مرداب متعفن افتخار بزرگ کردن گل زیبائی چون تو را نداشت.لالائی کودکانه مادربزرگت در کدامین گوش نجوا کند.دیگر صدای خنده زیبای تو نوازشگر گوش پدر نیست وقتی به امید دیدن آن لبخند زیبا از سر کار به خانه می آمد تا قهقههءبهشتی ات خستگی را از روح و روان او بزداید.سینهء پدربزرگت دیگر جای بازیهای کودکانه تو نیست که رویش بنشینی و او با وجود تنی فرتوت تو را بازی دهد تا اندکی از بی مهری مادرت را جبران نماید.این دردهائیست که پس از رفتن تو گریبان آنها را گرفت ولی تو خود اکنون آسوده خوابیده ای و به مصائب آنها نمی اندیشی.

سارا دختر بچهء۲سال و ۲ماهه از ساکنین یکی از شهرکهای اصفهان زمانیکه فقط ۶ ماه بیشتر نداشت از مهر مادری محروم ماند و مادش او را به حال خود رها کرد و بدنبال زندگی خودش رفت.این نوگل زیبا در سایهءپدر-پدربزرگ و مادربزرگ خود به زندگی ادامه داد.و هر روز از زندگیش برای آنها هزاران خاطره در پی داشت.ولی صد افسوس که خزان روزگار به وجود چنین گل زیبائی رحم نکرد و بهار زندگیش را را دچار آفت نمود و او به بیماری مبتلا شد.و زمانی نزدیکان سارا متوجه شدند که دیگر کار از کار گذشته بود.پزشک معالج سارا به خانواده او گفت:شاید دیدن روی مادر بتواند نور زندگی را بار دیگر در چشمانش روشن کند.ولی با وجود اطلاع دادن پدر و پدربزرگ سارا به مادرش او حاضر نشد حتی برای دیدن آخرین نگاه کودکش بر بالین او حاضر شود و از آن بدتر حتی برای مراسم خاکسپاری سارا نیز نیامد.واین کودک معصوم در حسرت دیدن نگاه پر مهر مادر رخ در نقاب خاک کشید.

به نظر شما بهشت زیر پای چنین مادرانیست؟

نوشته شده در دو شنبه 23 / 10 / 1391برچسب:,ساعت 10:54 توسط سجاد آقامحمدی| |


Power By: LoxBlog.Com